1- کلمه‌ی الله و معانی اساسی و نسبی آن

همان‌گونه که به تکرار در فصلهای پیشین اشاره کردم، الله عالی‌ترین کلمه‌ی کانونی در دستگاه قرآنی است، و هیچ کلمه‌ی دیگر از لحاظ رتبه‌ و اهمّیّت از آن برتر نیست. جهان‌بینی قرآن اصولاً خدامرکزی است، و کاملاً طبیعی است که در این دستگاه تصوّر الله از بالا بر کلّ دستگاه فرمانروایی داشته باشد و بر ساخت معنی‌شناختی همه‌ی کلمه‌های کلیدی به صورتی بسیار عمیق نافذ و مؤثّر افتد. هر جنبه‌ از اندیشه‌ی قرآنی که شخص بخواهد آن را مورد مطالعه و پژوهش قرار دهد، لازم است که پیش از آن اندیشه‌ی روشنی درباره‌ی این‌که چگونه آن مفهوم و اندیشه از لحاظ معنی‌شناختی ساخته شده است، داشته باشد. و به همین جهت است که من بر آن شدم تا، پیش از وارد شدن در بحث مربوط به مسئله‌ی عمده یعنی ارتباط چهار جانبه‌ی میان خدا و انسان، یک فصل تمام را به تجزیه و تحلیلی تفصیلی درباره‌ی آن مفهوم و تصوّر اختصاص دهم. نیاز به گفتن ندارد که ساخت معنی‌شناختی واقعی کلمه‌ی الله تنها وقتی کاملاً آشکار می‌شود که پیش از آن رابطه‌ی میان خدا و انسان را مورد تحلیل قرار داده باشیم، چه همان‌گونه که در آغاز فصل گذشته گفتم، خدای قرآن هم‌چون خدای فلسفی یونانی، با کمال بی‌نیازی وجلال خود، تنها و منعزل از نوع بشر نیست، بلکه به صورتی عمیق در کارهای بشری دخالت دارد. با گذاشتن بحث درباره‌ی این سیمای اخیر مسئله برای فصل‌های آینده، چنان دوست دارم که در فصل حاضر همه‌ی توجّه خود را به موضوع خصوصی‌تر مفهوم الله در تاریخ پیش از قرآن معطوف دارم. بدین ترتیب در وضع بهتری برای دریافت این نکته که در مفهوم اسلامی خدا چه چیز واقعاً اصیل است قرار خواهیم گرفت، و در نتیجه مقدّمه‌ی خوبی برای تجزیه وتحلیل آن‌چه پس از این درباره‌ی رابطه‌ی اساسی میان خدا وانسان در اندیشه‌ی قرآنی آمده است، فراهم خواهد آمد.

در آغاز باید بگوییم که نام الله میان جاهلیّت و اسلام مشترک است. به عبارت دیگر هنگامی که وحی قرآنی به آن آغاز کرد که این کلمه را به کار بَرَد، نام تازه‌ای برای نامیدن خدا عرضه نداشت که به گوش های اعراب معاصر غریب و بیگانه باشد. بنابراین، نخستین پرسشی که باید به آن پاسخ دهیم چنین است: آیا تصوّر قرآنی الله ادامه‌ی یک تصوّر پیش از اسلامی بود،‌ یا نماینده‌ی یک قطع رابطه‌ی کامل با آن بود؟ آ‌یا بعضی پیوندهای اساسی- و نه عارضی و اتّفاقی- میان این دو مفهوم که با یک کلمه نمایانده می‌شده وجود داشته است؟ یا این‌که تنها موضوع به کار رفتن یک کلمه‌ی مشترک برای دو چیز متفاوت در کار بوده است؟

برای آن‌که در وضعی باشیم که بتوانیم پاسخ های رضایت بخشی به این پرسش‌ها بدهیم، بهتر آن است که این واقعیّت را به خاطر داشته باشیم که، در آن هنگام که قرآن به کار بردن این نام را آغاز کرد، بلافاصله مشاجرات و مناظرات جدّی میان اعراب مکّه به وجود آمد. طرز به کار بردن قرآنی این کلمه بحث‌های تند و طوفانی را درباره‌ی ماهیّت این خدا میان مسلمانان و کافران به راه انداخت که شواهد آن‌ها با فصاحت تمام در خود قرآن آمده است.  

معنی این سخن از دیدگاه معنی‌شناختی چیست؟ ملازمات این واقعیّت که نام الله را نه تنها هر دو طرف می‌دانستند بلکه عملاً آن را در مباحثات با یکدیگر به کار می‌بردند، چیست؟ خود این واقعیّت که نام الله مشترک میان اعراب مشرک و مسلمان بود، و بالخاصّه این واقعیّت که سبب پیدا شدن بحث‌های داغی درباره‌ی تصوّر و مفهوم خدا شده بود، ظاهراً این اندیشه را القا می‌کند که در آن زمان زمینه‌ی مشترکی برای تفاهم میان دو طرف مخالف وجود داشته است. و اگر چنین نمی‌بود، هرگز اصلاً بحث و مشاجره‌ای صورت نمی‌گرفت. و هنگامی که حضرت پیغمبر (ص) به نام خدا با مخالفان خود به سخن گفتن می‌پرداخت، تنها بدان جهت چنین می‌کرد که می‌دانست این نام در برابر عقل و فکر آنان به معنای چیزی –و چیزی مهمّ- است. اگر چنین نمی‌بود، فعّالیّت وی از این لحاظ کاملاً بی‌معنی و بی‌حاصل می‌بود.

هرگاه به صورتی کلّی‌تر سخن بگوییم، یک نام، یعنی یک کلمه، نمادی از چیزی است؛ یک نام همیشه نام چیزی است. بنابراین هنگامی که یک شخص کلمه‌ی خاصّی را به شخص دیگر ابراز می‌دارد و آن شخص سخن او را می‌فهمد و حتّی به آن با کلمه یا کلماتی پاسخ می‌دهد، حقاً باید چنان فرض کنیم که نام لااقل اشاره‌ی به عنصری تصوّری است که میان هر دو طرف مشترک است، هرچند که ممکن است میان آن دو نفر از لحاظ فهم عناصر دیگر آن نام اختلاف وجود داشته باشد. و این عناصر معنی‌شناختی مشترک در حالت خاصّ ما باید چیزی باشد که نشانه‌ی سیمای بسیار مهمّی از تصوّر الله است که چنان نتیجه‌ی  قاطع و بحرانی را در میان اعراب آن زمان به وجود آورده بود.

پرسشی که اکنون پیش می‌آید چنین است: این عنصر مشترک چه بوده است؟ با تمایز گذاشتن میان معنی «اساسی» و معنی «نسبی» می‌توانیم به خوبی به این پرسش پاسخ دهیم. به عبارت دیگر، عنصر معنی‌شناختی مشترک را که اکنون درباره‌ی آن سخن می‌گوییم، می‌توانیم در دو جهت متفاوت جستجو کنیم. کار خود را با بحث از ناحیه‌ی «اساسی» معنی شروع می‌کنیم و این نکته را خوب در نظر می‌گیریم که معنی «اساسی» همه‌ی عنصر مشترک مورد بحث را شامل نمی‌شود.

از لحاظ معنی «اساسی» الله، باید توجّه داشته باشیم که بسیاری از دانشمندان باختری به حقّ –بنابر اعتقاد من- این کلمه را از حیث سیمای صوری آن با نام یونانی هُوتِئوس (ho theos) مقایسه کرده‌اند که به سادگی به معنی «خدا» است. در چنین تراز مجرّدی نام الله مشترک میان همه‌ی قبایل عرب بود. در دوران پیش از اسلام، علی‌القاعده، هر قبیله خدای محلّی مخصوص به خود داشت که با نام خاصّی شناخته می‌شد. بنابراین، در آغاز، ممکن است هر قبیله هنگامی که کلمه‌ی همسنگ با «خدا» را به کار می‌برد، مقصود از این کلمه همان خدای محلّی می‌بوده باشد؛ این امر کاملاً محتمل است. ولی خودِ این امر که افراد قبایل به آن آغاز کردند که خدای خاصّ خود را با کلمه‌ی مجرّد «خدا» معرّفی کنند، راه را برای پیدایش و رشد مفهوم مجرّد خدا بدون پیوستگی با صفت محلّی و قبیله‌ای، و به دنبال آن برای اعتقاد پیدا کردن به خدای مشترک همه‌ی قبایل، هموار کرده بود. چنین نمونه‌هایی در سراسر جهان قابل مشاهده است.

علاوه بر این، به خاطر داشته باشیم که در جزیرةالعرب جهودان و ترسایانی زندگی می‌کردند که اعراب فرصت‌های فراوان برای برقرار کردن تماسّ فرهنگی نزدیک با ایشان پیدا می‌کردند. طبیعی است که این جهودان و ترسایان همین کلمه‌ی الله را برای اشاره‌ی به خدای کتاب مقدّس خود به کار می‌بردند. و همین امر ناگزیر نفوذ عظیمی در پیدایش و گسترش مفهوم پیش از اسلامی الله در میان اعراب و به وجود آمدن مفهومی والاتر از یک خدای قبیله‌ای، نه تنها در میان ساکنان شهر، بلکه نیز در بادیه نشینان خالص، داشته است.

به هر صورت، از قرآن به تنهایی این حقیقت یقینی به دست می‌آید که در آن هنگام که حضرت محمّد (ص) به دعوت خود آغاز کرد، اعراب مشرک لااقل اندیشه‌ی مبهمی از الله برترین خدا که بالای تراز و سطح بتهای محلّی قرار گرفته داشتند، و شاید این اندیشه‌ی مبهم با داشتن اعتقاد و باور مبهمی به این خدانیز همراه بود.

آن‌چه تا این‌جا درباره‌ی معنی «اساسی» کلمه‌ی الله در جاهلیّت گفته شد، کافی به نظر می‌رسد. و این مقدار از معنی را کلمه‌ی الله، در آن هنگام که قرآن به آن آغاز کرد که این کلمه را برای نامیدن خدای وحی اسلامی به کار بَرَد، با خود وارد دستگاه اسلامی کرده بود. چه اگر چنین نمی‌بود، همان‌گونه که پیش‌تر گفتم، حتّی پرداختن به بحث مشاجره‌ای و  مناظره‌ای درباره‌ی خدای اسلام میان مسلمانان و مشرکان مکّه امکان‌پذیر نمی‌شد.

با این همه، تصویر بدین صورت هنوز کامل نیست. اگر چنان پنداریم که این معنی «اساسی» تنها نقطه‌ی تماسّ میان دو شکل از تصوّر خدا بود، مرتکب خطای بزرگی شده‌ایم. آن‌چه پیش آمد بدان صورت نبود که مفهوم محض الله با معنی ساده‌ی «اساسی» که از ساخت صوری آن –یعنی الله=هوتئوس- حاصل می‌شود، سرراست وارد دستگاه تصوّری اسلام شده و تو گویی از یک جهان متافیزیکی ساخته شده‌ی از مفاهیم محض فروافتاده باشد. بلکه عملاً، یعنی به صورت تاریخی، از طریق دستگاه دیگری وارد دستگاه اسلامی شد، و آن دستگاهِ جاهلی تصوّرات و مفاهیم دینی با همه‌ی خام و پرورش نایافته بودن آن بود. پیش از آن‌که این کلمه وارد جهان اسلام شود، مدّت‌های دراز جزئی از دستگاه پیش از اسلامی و جاهلی و نیز جزئی بسیار مهمّ و معتبر بوده است.

 

این واقعیّت، از لحاظ معنی‌شناختی، مستلزم چه امری بوده است؟ پیش از هر چیز دیگر مستلزم آن است که این کلمه، علاوه بر معنی «اساسی» آن، در ایّام جاهلیّت مقداری معنای «نسبی» مخصوص به جهان‌بینی جاهلی نیز داشته است. و همه‌ی این عناصر «نسبی» می‌بایستی در اذهان مردم مکّه که به آیات قرآن گوش فرا می‌دادند، لااقل در دوران اوایل بعثت حضرت محمّد (ص)، وجود می‌داشته باشد، چه آنان در آن هنگام کاملاً بت‌پرست بودند و در نظام سنّتی جاهلی تصوّرها و مفاهیم زندگی می‌کردند. به عبارت دیگر، هنگامی که وحی اسلامی آغاز شد، اعراب مشرک مکّه به احتمال قوی راه دیگری برای فهم کلمه‌ی الله جز آن نداشتند که این کلمه را با آن عناصر معنی‌شناختی که از آن در اذهان و عقول ایشان حضور داشت قرین سازند و از این راه مفهوم آن را در یابند. و این بزرگ‌ترین مسئله‌ی معنی‌شناختی بود که حضرت محمّد (ص) در آغاز مأموریّت پیامبری خویش با آن روبرو شد.

مسئله بدین صورت است: عناصر نسبی معنی‌شناختی که برای کلمه‌ی الله در جاهلیّت پیدا شده بود، کدام است؟ و اسلام در برابر آن‌ها چگونه واکنش نشان داد؟ آیا چنانکه ممکن است بعضی فرض کنند، همه‌ی آن‌ها را به این جهت که ناسازگار با طرز تصوّر و دریافت جدید درباره‌ی خدا بود طرد کرد؟ همه‌ی شواهد و  مدارک تاریخی که به ما رسیده، به صراحت بر ضدّ این نظر است. چون جاهلیّت و اسلام همیشه درتقابل حادّی نشان داده شده‌اند، تقریباً به صورت غریزی متمایل به این شکل از اندیشیدن هستیم که هنگام طلوع اسلام از هر جهت میان این دو نظام تفکّر و جهان‌بینی گسستگی و جدایی کامل حاصل شده بوده است. ولی قرآن خود مشتمل بر شواهدی است براین که موضوع به این سادگی نبوده است. 

 

یقین است که در میان همه‌ی عناصر «نسبی» که در نظام جاهلی در پیرامون تصوّر الله روییده و رشد کره بود، اسلام بعضی را کاملاً نادرست و ناسازگار با طرز تصوّر دینی جدید دانست، و سخت به نبرد با آن‌ها و کسانی که معتقد به آن‌ها بودند برخاست. در میان این‌گونه عناصر ناسازگار با اسلام مهم‌ترین آن‌ها این اندیشه بود که الله، با همه‌ی بزرگی وخدای برتر بودن، اجازه‌ی آن می‌داد که علاوه بر اوشریکانی (شُرَکاء) برای الله نیز وجودداشته باشد.

ولی گذشته ازاین عنصر شرکی و بعضی نکات مهمّ دیگر، قرآن مفهوم عام الله متداول در میان اعراب معاصر را به صورتی شگفت‌انگیز نزدیک به مفهوم خدا می‌دانست. حتّی قرآن درچندین آیه با تعجّب از آن سخن گفته است که چرا کسانی که چنین اندیشه و فهم درستی درباره‌ی خدا دارند، از پذیرفتن حقایق و آموزشهای دین جدید خودداری می‌ورزند، وما پس از این در این باره سخن خواهیم گفت.

هنگام بحث و تحقیق درباره‌ی مسئله‌ی رشد و تکامل معنی «نسبی»کلمه‌ی الله در میان اعراب دوره‌ی جاهلیّت، به نظر من کار اساسی تمایز قائل شدن میان سه حالت مختلف و مطالعه‌ی دقیق دراین  موضوع از این سه زاویه‌ی مختلف است.

(1) نخست تصوّر مشرکانه‌ی الله است که کاملاً عربی است –حالتی که در آن خوداعراب پیش از اسلام را می‌بینیم که درباره‌ی «الله» بدان صورت که از راه خاص خود آن را می‌فهمند، سخن می‌گویند. نکته‌ی جالب توجّه این است که ادبیّات جاهلی تنها منبع اطلاعاتی نیست که در این خصوص در اختیار داریم؛ اطّلاعات کامل دست اوّل و توصیف بسیار زنده‌ای از وضع واقعی از خود قرآن به دست می‌آید.

(2) حالتی که در آن  جهودان و ترسایان پیش از اسلام را می‌شناسیم که این کلمه‌ی الله را برای اشاره کردن به خدای خودشان به کار می‌برند. در این حالت «الله» البتّه به معنی خدای کتاب مقدّس است که تصوّری توحیدی از خدا است. نمونه‌های بسیارجالب توجّهی از اینحالت را می‌توان، مثلاً، در آثار عَدیّ بن زَید یافت که عرب مسیحی وشاعر دربار حیرَه بوده است.

(3) بالـأخره، حالتی که در آن اعراب مشرک –اعراب جاهلی غیریهودی و غیر نصرانی- می‌بینیم که  از تصوّر توراتی خدا زیر نام «الله» سخن گفته‌اند. و این در هنگامی اتّفاق می‌افتاد که، مثلاً، یک شاعر بدوی فرصتی بدست می‌آورد که یک شاه مسیحی را که خود رعیت او بود مدح کند. در چنین حالتی، وی کلمه‌ی «الله» را آگاهانه یا ناآگاهانه به معنای مسیحی و از دیدگاه مسیحی به کار می‌برد، هرچند خود مشکوک بود. کاملاً جدا از مسئله‌ی این‌که درجه‌ی فهم اعراب درباره‌ی مفهوم خدا به صورت کلّی تا چه اندازه عمیق بوده است، به نظر من این مطلب غیرقابل انکار است که غالباً در این‌گونه موارد، مخصوصاً هنگامی که چنان اتّفاق می‌افتاد که شاعر هم‌چون نابِغَه و اَعشیَْ الاکبَر از کنجکاوی عقلی فراوان بهره‌مند بود، یا هم‌چون لَبید طبیعت و مزاج دینی داشت، لازم بود تلاش و کوشش فراوان از طرف این‌گونه شاعران –اگر نگوییم آگاهانه، لااقل ناخودآگاه- صورت بگیرد تا خود را به شکل  موقّت با گونه‌ای بی‌احساسی در وضع مسیحی قرار دهند. و این ایستار همراه با فهمی بدون احساس، خواه هسته‌ی آن رایک عاطفه‌ی  دینی ژرف تشکیل می‌داد یا تنها فهمی سطحی از یک اعتقاد بیگانه بود، می‌بایستی به اندازه‌ی کافی نیرومند باشد تا در شکل تصوّر کردن مفهوم خدا نه تنها در خود شاعر بلکه به صورت کلّی‌تر در شنوندگان شعر او نفوذ کند، و از این راه، ولو به صورتی خفیف و درجه‌ای نامحسوس، مفهوم عربی الله را در امتداد و جهت یکتاپرستی تغییر دهد.

این حالت اخیر آشکارا جالب‌ترین و مهم‌ترین حالت از سه حالت یادشده است. ولی چنان می‌نماید که از میدان توجّه کسانی که مسئله‌ی نفوذ مسیحیّت را در عربستان پیش از اسلام مورد بحث قرار داده‌اند، گریخته و دورمانده است.

به هر صورت، چنان می‌نماید که این سه راه برداشت مختلف به تدریج در آخرین سالهای جاهلیّت به طرف یک نقطه‌ی همگرایی نزدیک می‌شده‌اند؛ راه را برای آمدن تصوّر و مفهوم جدیدی از الله، یعنی مفهوم اسلامی آن، هموار می‌کرده‌اند. از این لحاظ توجّه به این امر خوب است که اعراب، در قرنهای ششم و هفتم میلادی، بر خلاف آن‌چه ممکن است بعضی تصوّر کنند، دیگر در یک وضع فرهنگی ابتدایی زندگی نمی کردند. برخلاف، جزیرةالعرب آن زمان صحنه‌ی بازی از تماس‌های فرهنگی و رقابتهای بین‌المللی میان مردمان صاحب تمدّن‌های قدیم بود، و خود اعراب به آن آغاز کرده بودند که سهم فعّالی در این رقابت داشته باشند، و ما از این مطلب به تفصیل پس از این سخن خواهیم گفت.[1] در چنین اوضاع و احوال، اگر بر ما معلوم شود که مفهوم خدا در میان اعراب معاصر با آغاز اسلام درست همان چیزی بوده که در آغاز شرک و بت‌پرستی وجودداشته است، آن‌گاه باید دچار شگفتی شویم.

بر سه حالتی که از بیان آن‌ها پرداختیم، می‌توانیم یک حالت دیگر را نیز بیفزاییم –حالتی بسیار خاصّ- که از سه حالت دیگر کاملاً دور و جدا و مستقلّ ماند و چون اسلام آمد آن را ناگهان بیرون آورد و در روشنی تاریخ قرار داد. مقصودم مفهوم الله مخصوص به گروه خاصّی از مردم جاهلیّت بود که به نام حَنیفان (حُنفاء) خوانده می‌شدند، و نماینده‌ی آنان از لحاظ موضوع مورد بحث ما اُمَیّة بن اَبِی الصَّلت است که هر چند یهودی یا نصرانی نبود، اندیشه‌های دینی با خصوصیّت یکتاپرستی داشت، و از راههای گوناگون در نفوذ یافتن اندیشه‌های یهودی و مسیحی به جان عرب بسیار سهیم بود. بدون شک وی یکی از چهره‌های فوق‌العادّه‌ی جاهلیّت است. و روشی که با آن کلمه‌ی الله را به کار می‌برد، از دیدگاه اسلام بسیار جالب توجّه است.

 

2- تصوّر الله در بت‌پرستی عربی

اکنون به نخستین حالت از چهار حالت متمایز مذکور در بالا باز می‌گردیم، که در آن از مفهوم بومی خدا در جزیرةالعرب پیش از اسلام سخن می‌رود. بحث خود را با ذر این نکته آغاز می‌کنم که حتّی بدون استمداد از منابع غیر قرآنی، یعنی تنها با استناد به گواهی خود قرآن، می‌توانیم به این حقیقت بسیار مهمّ برسیم که نه تنها مفهوم و تصوّر الله ازدیدگاه دینی پیش از اسلامی وجود داشته، بلکه گذشته از آن ساخت درونی بسیار پرورده ای پیدا کرده بوده است، یعنی:

 

(1)الله از این لحاظ آفریننده‌ی جهان است.

(2) بخشنده‌ی باران است، یعنی به صورت عام‌تر، بخشنده‌ی زندگی به همه‌ی چیزهای زنده بر روی زمین است.

(3) کسی است که بر تشریفات و مقرّرات سوگند یادکردن حکومت دارد.

(4) موضوع چیزی است که به حقّ می‌توانیم آن را به عنوان یکتاپرستی «آنی» یا «موقّتی» توصیف کنیم، و شاهد وجود او است عبارتی که در قرآن مکرّر بدین صورت آمده است: «ایمان خود را [موقّتاً] برای او خالص کرده‌اند». 

(5) بالـأخره، الله ربّ کعبه است.

این پنج نکته‌ی اساسی در ساخت مفهوم الله در جهان‌بینی بت‌پرستی عربی قابل تشخیص است؛ و این  امر از گواهی قرآن بر ما شناخته است، و طبیعی است که گواهی نیرومندتر ازاین وجود ندارد. اجمالاً، این‌ها عناصر عمده‌ی معنی نسبی وابسته به الله در جاهلیّت است که قرآن آن‌ها را ناسازگار با طرز تصوّر و دریافت دین جدید خود تشخیص نداده است. در ذیل توضیحاتی درباره‌ی این نکات خواهیم آورد.

همان‌گونه که در ضمن بخش گذشته اشاره کردیم، تصوّر الله که در جاهلیّتِ مقارن با آغاز اسلام غلبه داشت، عموماً به صورتی شگفت‌انگیز به ماهیّت اسلامی این تصوّر چندان نزدیک بود که خود قرآن گاه از آن تعجّب می‌کند که  چرا چنین فهم درستی از خدا داشتن مردمان را بر آن نمی‌دارد که به حقایق تعلیمات دین جدید گردن نهند.

وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ

«و اگر از ایشان بپرسی: چه کسی آسمانها و زمین را آفرید و خورشید و ماه را در زیر فرمان [مردمان] قرار داد، به یقین خواهند گفت: خدا».[2]

 

و به  زودی پس از آن این آیه می‌آید:

وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ

«و اگر از ایشان بپرسی: چه کسی آب از آسمان فرو فرستاد و زمین را پس از مرگ آن زنده کرد، خواهند گفت: خدا».[3]

ظاهراً در آن هنگام بنابر طرز تصوّر و نگرش جاهلی، خدا آفریننده‌ی جهان و بخشنده‌ی باران یعنی بخشنده‌ی حیات به هر چیز بر روی زمین بوده است. تنها شکایتی که قرآن بر ضدّ اعراب جاهلی از این لحاظ دارد آن است که اعراب بت‌پرست نمی‌توانند نتیجه‌ی  لازم را از اعتراف به این‌که خدا خالق جهان و بخشنده‌ی زندگی است بگیرند: و آن این‌که تنها خدا را بپرستند و به پرستش جز او نپردازند. قرآن این احساس را با عبارتی بدن معنی بیان کرده است:[4] «چگونه آنان می‌توانند [از راه راست] به سویی گردانده شوند؟» و «بلکه اکثر آنان نمی‌دانند که چگونه عقل خود را به کار اندازند [ و نتیجه‌ی  درست بگیرند]».

حتّی از این لحاظ چهارمین نکته از نکات یادشده‌ی در بالا بسیار جالب توجّه است. نمودی خاصّ است که من آن را «یکتاپرستی» نامیدم، و قرآن آنرا با  جمله‌ای جالب توجّه چنین بیان می‌کند: «دین خود را خالص برای او [خدا] قرار دادند».

در بسیاری از جاهای قرآن می‌خوانیم که اعراب بت‌پرست در آن هنگام که خود را با خطر مرگ روبرو می‌بینند، و امیدی برای رهایی ندارند، مخصوصاً بر روی دریا، خدا را به یاری خود می‌طلبند و از او استمداد می‌کنند و «دین خود را خالص برای او قرار می‌دهند». تنها یک مثال کافی است:[5]

وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ

«و در آن هنگام که موج آنان را هم‌چون ابرهای تیره فرا می‌گرفت، خدا را می‌خواندند و دین را خالص مخصوص او قرار می‌دادند».

 

جالب توجّه است که این عبارت مستلزم آن است که اعراب بت‌پرست، در هنگام ضرورت و نیزا که واقعاً احساس خطر مرگ می‌کردند، به «یکتاپرستی موقّتی و آنی» ظاهری پناه می‌بردند بی آن‌که هیچ توجّهی به لوازم چنی?